خورشیدی دیگر پشت سرم غروب میکند، اما من به جلو قدم برمیدارم. به عقب نگاه نمیکنم، تنها چیزی که از گذشته میبینم سایه ایست که در نور خونی خورشید ایستاده و مرا تماشا میکند.

وقتی حریر آتش بر سر آسمان کشیده شود به سمت دریا قدم برمیدارم. میخواهم به انتهای آسمان بروم، آنجا که آب در سرخی آسمان میریزد... شاید خون است که آب را سرخ میکند. میخواهم به انتهای آب بروم، آنجا که خاکستر خورشید دفن شده. انتهای دنیا، آنجا باید انتهای دنیا باشد. خاکستر در تمام وجود آب رخنه میکند و دانه تاریکی را میکارد. آسمان آیینه ای از آب است، با هزاران شعله کوچک که هنوزهم در قلب خاکستر میدرخشند.

میگویند در انتهای دنیا کافه ایست، با فنجان هایی پر از عصاره تلخ شادی و بشقاب هایی پر از شیرینی لبخند. میخواهم به آنجا بروم، میخواهم "روز های خوب" را درون فنجانی چینی با طرح گل های ریز بچشم. میخواهم چنگال نقره را درون شکلات روی "آرامش" فرو کنم. میخواهم گل های "حس خوب" را بو بکشم. میخواهم انتهای دنیا را ببینم. میگویند در این کافه همه به تماشای دنیای زیبا مینشینند. پشت پنجره ها، دستشان را زیر چانه شان میگذارند و به راهی که روزی آمده اند مینگرند. به زیبایی هایی که وقتی خانه شان را ترک کردند ندیدند. میخواهم برای اولین بار زیبایی دنیایی که پشت سر گذاشتم را ببینم.

هنوزهم به انتها نرسیده ام. شاید به همین خاطر است که بوی روز های خوب به ابتدای دنیا، جایی که ما منتظر نشسته ایم، نمیرسد. میخوانم تا صدایم را بشنوند. "قطاری از جنس بخار، اگر دقت کنی میبینی. کمی آنطرف تر، پشت سقف آرزوها، راهی که باید دنبالش کنی. نقشه ای با گوشه های سوخته و جوهر کمرنگ. طناب های قایقت را باز کن، بگذار ستاره ها تورا راهنمایی کنند. مُردگان دروغ نمیگویند. کافه ای کوچک، تنها مکانی که چراغ هایش روشن است. مانند هیچ مکان دیگری نیست، بگو 'مرا ناپدید کن'. نامت را روی دیوار بنویس، و وقتی برمیگردی هنوز آنجاست."

انتهای دنیای هرکسی کجاست؟ انتهای دنیای من ابتدای دنیای توست، و من از جایی شروع به سفر کردم که تو به انتها رسیده بودی. شاید دنیای من واروونه است، شاید باید برگردم... گلدان های پشت پنجره ام منتظرند، فنجان قهوه ام سرد شده، چنگالم هنوز تمیز است. شاید همیشه در انتهای دنیایم زندگی کرده ام، شاید هرکسی که از پشت پنجره کافه ام به دنیای باران زده بیرون نگاه میکرد زیبایی دنیایم را میدید. شاید این من بودم که عصاره ی روزهای خوب را نچشیدم.

شاید روزی "روز های خوب" را بچشم. اما دلم میخواهد آن روز را برای خودم نگه دارم.